فصل 46 - لبخند قرمز

۱۴۰۴/۰۵/۱۸

کامبیز مدتی به‌عنوان نیروی امنیتی در شهربازی کار می‌کرد. و مجبور بود ظاهری گوگولی به خودش بگیره تا بچه ها ازش نترسن. یه روز تو صف خرید بلیت، چند مرد سیاه پوش به چهره‌ای پوشیده و لبخندی مرموز که روی ماسکشون دوخته شده بود، توجه کامبیز رو جلب کردن، اونها تلاش داشت خودشون رو لای جمعیت مخفی کنن. کامبیز این مورد مشکوک رو به اتاق مانیتورینگ گزارش داد. یه چیزی درست نبود! دوربینهای مدار بسته یکی یکی خاموش میشدن، انگار تله‌ای برای کامبیز گذاشته شده. کامبیز صدایی توی بیسیمش شنید و دستوری دریافت کرد. به سمت ترن هوایی و سپس به سمت تونل وحشت حرکت کرد. همزمان مردان سیاه پوش مرموز، کامبیز رو دنبال کردن. مردان سیاه پوش با اسلحه و طناب به سمت کامبیز حرکت میکردن و یه جورایی کامبیز رو گیر انداخته بودن. تعقیب و گریز شدت گرفت تا اینکه توی تونل وحشت، کامبیز با هیکل گنده، خروجی تونل رو مسدود کرد، مردان سیاه پوش از این حرکت تعجب کردن. انگار که کامبیز با پای خودش اومده توی تله. صدای سوت قطار شنیده شد، ناگهان افسون بازیگوش در حالی که از لبه ی واگن قطار آویزون بود، شروع به تیراندازی کرد. همزمان شلیک‌های جیمز، ربات افسون از جلوی قطار، رگبار اسلحه افسون و از طرف دیگه هیکل گنده کامبیز، تله‌ای ساخت که در نهایت منجر به دستگیری یکی از افراد سیاه پوش شد. با اعتراف این مرد، مشخص شد اونا از طرف خسرو اجیر شده بودن! و این موضوع دشمنی این دو خانواده رو وارد فاز جدیدی کرد.